استوار کردن و بستن با چهارمیخ. چهارمیخه کردن، به چهارمیخ کشیدن. بند کردن: ببر طناب هوس پیش از آنکه ایامت چهار میخ کند زیر خیمۀ خضرا. خاقانی. ، لواطه کردن. (فرهنگ خطی). رجوع به چارمیخ کردن شود
استوار کردن و بستن با چهارمیخ. چهارمیخه کردن، به چهارمیخ کشیدن. بند کردن: ببر طناب هوس پیش از آنکه ایامت چهار میخ کند زیر خیمۀ خضرا. خاقانی. ، لواطه کردن. (فرهنگ خطی). رجوع به چارمیخ کردن شود
بسته بودن. به بند بودن. در بند گرفتار بودن. در چهارمیخ بودن. در شکنجه و عذاب بودن: هستم چهارمیخ در این خانه دودر پرها زنم چو بازگشایند روزنم. سیدحسن غزنوی
بسته بودن. به بند بودن. در بند گرفتار بودن. در چهارمیخ بودن. در شکنجه و عذاب بودن: هستم چهارمیخ در این خانه دودر پرها زنم چو بازگشایند روزنم. سیدحسن غزنوی
چهارمیخ شدن. تعذیب و شکنجه شدن. نوعی از تعذیب مجرمان که دراز بر زمین انداخته به چهارمیخ دست و پا بندند. (آنندراج) (غیاث) : درسم رخشت که زمین راست بیخ خصم توچون نعل شده چارمیخ. نظامی. ، کمال محکم شدن. (آنندراج) (غیاث). و با لفظ شدن کنایه از نهایت قیام و استواری. (آنندراج در معنی چارمیخ) : جناح از هوا در زمین برد بیخ پساهنگ شد در زمین چارمیخ. نظامی (از آنندراج)
چهارمیخ شدن. تعذیب و شکنجه شدن. نوعی از تعذیب مجرمان که دراز بر زمین انداخته به چهارمیخ دست و پا بندند. (آنندراج) (غیاث) : درسم رخشت که زمین راست بیخ خصم توچون نعل شده چارمیخ. نظامی. ، کمال محکم شدن. (آنندراج) (غیاث). و با لفظ شدن کنایه از نهایت قیام و استواری. (آنندراج در معنی چارمیخ) : جناح از هوا در زمین برد بیخ پساهنگ شد در زمین چارمیخ. نظامی (از آنندراج)